شبکه چهار - 24 تیر 1392 - ماه مبارک رمضان

"مطلق دین" یا "دین مطلق"؟ - قسمت دوم - (تعریف اسلامی از "اعتدال")

نشست های معرفتی-دانشگاه تهران-رمضان 89

... داریم مربوط به ماست نمی توانیم به دین نسبت بدهیم، در اقتصاد، در سیاست،‌ در مسائل عاطفی و احساساتی. افراط و تفریط در آن‌ها بد است. در همه حوزه‌ها این‌طور است. حالا اگر بنده افراطی رفتار کردم و شما تفریطی رفتار کردید رفتار من را باید نسبت به این مذهب بدهند یا رفتار شما را باید نسبت بدهند؟ هیچ کدام. باید بروند سراغ مذهب ببینند مذهب چه گفته است. خب وقتی سراغ مذهب می‌رویم می‌بینیم که همه جا دعوت به میانه‌روی و اعتدال کرده‌اند. اعتدال در زندگی مادی، اعتدال در سلوک معنوی. می‌فرمایند «من اخذ قصد همّدهُ وطریق بشرّه و النجات» آن‌ها که در زندگی‌شان بر اساس قصد (قصد یعنی میانه‌روی) بدون افراط و تفریط، با تعادل و اعتدال حرکت کردند آن‌ها را تشویق کنید و به آن‌ها بگویید که راه‌تان درست است. «من اخذ القسط حمدوا علیه طریقه و بشروهم بالنجات» به آن‌ها بشارت بدهید که شما اهل نجات هستید و آن‌ها را تشویق کنید « و من اخذ یمین و شمالا ضموا علیهم طریق و حضروهم هلک» اینهایی که مدام چپ و راست می‌زنند یک وقت افراطی هستند و یک وقت تفریطی هستند چه در مسائل سیاسی، چه در مسائل اجتماعی، چه در مسائل خانواده،‌اقتصاد، در همه چیز؛ یعنی از غذا خوردن تا مسائل جنسی تا مسائل اجتماعی و سیاسی، در همه مسائل، اینها که یا اهل افراط هستند یا تفریط هستند «ذنبه الیه الطریق» امام می‌فرماید: به این‌ها بگویید که راه‌شان راه درستی نیست و آن‌ها را از هلاکت برحذر بیایید. به آن‌ها بگویید که دارید به ناکجاآباد می‌روید. خب شما باید این را به دین نسبت بدهید نه افراط من و تفریط شما را که به اسلام و تشیع نسبت بدهند. می‌گویند که دین در طول تاریخ آزمون پس می‌دهد آزمون تاریخی خود را پس داده، بالاخره اسلام همین استکه داریم می‌بینیم. خب بالاخره اسلام کدام است؟ اسلام فلان جا در افغانستان هستند یا مسلمان‌های فلان‌جا در فلان شهر هستند یا در بالکان هستند یا در آفریقا و اروپا هستند؟ در بین رفتارهای ما که همه تناقض است! این‌ها را که نمی‌شود همین‌طور تلمبار کرد و به دین نسبت داد! باید سراغ قرآن و سنت برویم ببینیم چه گفتند؟ حتی اعتدال در فهم دین. از حضرت علی(ع) پرسیدند چرا شریعت و دین، این همه دیدگاه‌های مختلف راجع به دین وجود دارد؟ فرمودند خیر این همه‌ای نیست. یک روح واحد بر همه اینها حاکم است. یک وحدت ذاتی و ساختاری بر همه این‌ها حاکم است. «علی و إنّ شرایع دین واحده» تمام این شرایع و احکام راجع به دین، ذهن‌تان مشوش نشود که روزه، نماز، خمس و... همه این‌ها به هم مربوط است و همه این‌ها به هم گره می‌خورند. «وَسُبُلَهُ قاصده» و راه‌های و دستورالعمل‌های مختلفی هست اما در همه این‌ها یک نوع اعتدال حاکم است. این‌ها راه‌هایی است که خداوند برای سعادت رشد پیش پای بشر گذاشت. معتدل است،‌ مستقیم است، نزدیک است، میانه، روانه است،‌ رساننده است. «مَن تَرَک قصده جار» آن‌هایی که میانه‌روی و اعتدال را ترک کنند اهل جور هستند! هم بر خودشان و هم بر دیگران ستم می‌کنند. اعتدال در مدیریت همین‌طور.

زمان امیرالمؤمنین قوی‌ترین امپراطوری جهان در آن زمان بود. یعنی امپراطوری ایران که شکست خورده بود و امپراطوری روم هم که نیمه شکست خورده بود و متلاشی شده بود، تجزیه شد. قوی‌ترین قدرت جهان حکومت اسلامی بود. یعنی از شمال شرق ایران تا جنوب مدیترانه در آفریقا این‌ها سرزمین اسلامی بود. البته بخش غربی شام و این‌ها را معاویه انعشاب کردند و تقسیم کردند و در برابر حکومت تسلیم نشدند که به آن مسائل انجامید. ولی حکومت این‌قدر عظیم بود و بخش‌هایی از غیر مسلمان‌ها هم تحت حکومت اسلامی بودند یعنی بخش‌هایی از جوامع بودند که مردم آن مسلمان نبودند. چون مجبورها نمی‌رفتند مجبور کنند بگویند باید مسلمان شوی و الا شما را می‌کشیم منقطه را می‌گرفتند بعد می‌گفتند هرکس مسلمان شود خوش آمد و هر کس هم نشد کافر است ولی کافر ذمّه‌ای است و امنیت دارد یعنی شهروند حکومت اسلامی محسوب می‌شود حقوق او محترم است و به جای خمس و زکات و مالیات‌های شرعی و دینی مالیات اهل ذمه را بدهد. ما هم امنیت و تغذیه‌شان را تأمین می‌کنیم هر چه که حکومت باید تأمین کند و برای مسلمان‌ها تأمین کنیم برای شما هم تأمین می‌کنیم. آن وقت به امیرالمؤمنین خبر رسید که حاکم اسلامی که مردم آن مسلمان نیستند گاهی عصبانی شده و در آن منطقه سخت‌گیری کرده است. ببینید اعتدال در مدیریت و حکومت حتی بر غیر مسلمان‌ها. امیرالمؤمنین(ع) نامه به او نوشتند و فرمودند که دهقانان شهر تو، مردم، کشاورزان این‌ها از تو به من شکایت کردند که تو درشتی می‌کنی، گاهی در صحبت با این‌ها عصبانی می‌شوی و سخت می‌گیری. گاهی در یکی دو جلسه به من گزارش رسیده که بعضی از این‌ها را تحقیر کردی و توهین کردی و افراط کردی و به خودت گفتی این‌ها مشرک هستند. امام می‌فرماید وقتی مشرک هستند و تابع قوانین اسلام هستند من و تو باید ضامن حقوق‌شان و حرمت‌شان و امنیت آن‌ها باشیم. من نمی‌گویم بیش از حد به آن‌ها نزدیک شو و صمیمی شو ولی بالاخره در پناه اسلام هستند و نشاید که آن‌ها را راند! حق نداری تحقیر کنی و برانی. پس درشتی و نرمی را به هم درآمیز. تعادل داشته باش. بله یک جایی حکومت و حاکمیت باید قاطعیت نشان دهد و الا بلبشو می‌شود. شیرتوشیر می‌شود. اما یک جایی بایستی قاطعیت نشان بدهد. اما یک جاهایی هم باید نرمی نشان داد. نه غرور، نه یأس. امیرالمؤمین می‌فرماید کاری کن که در غرور و تکبر بر آن‌ها حاکم شود نه یأس. از اسلام و حکومت اسلامی نباید مأیوس شوند و نباید ترس داشته باشند ما نمی‌خواهیم با ترس حکومت کنیم. « فالبسلهم جلباب من اللین تشبهوا بالطرف من الشده» آن لباسی که در برابر آن‌ها می‌پوشی نرمش باشد اما یک طرف آن هم قاطعیت باشد فکر نکنند که الکی است. طرف می‌گوید دوتا لبخند که به او می‌زنی یک دفعه می‌بینی از کول تو بالا رفت! فرمودند یک جور هم لبخند نزن که از کول تو بالا بروند و قانون و نظم و همه چیز بهم بریزد. یک ابهت و اقتدار قانونی برای خود حفظ کن که قانون رعایت شود و هر کس هر کاری خواست نکند. اما بنا را بر آرامش و نرمش باید بگذاری و بر ادب و محبت «و داول لهم بین القس و الرأفت» قسی القلب نباش اگر جایی لازم است قسوت و قاطعیت باش ولی اصل بر رأفت است چرا رأفت را فراموش کرد «وامزج و تقریب ........ » مخلوط کن، نه بیش از اندازه باشد که سوارت شوند و معنی حکومت از دست برود و نتوانی عدالت اجرا کنی، نه آن قدر از خود طردشان کن که با شما بیگانه شوند و از شما مأیوس شوند. ترکیبی از نزدیک بودن و حفظ فاصله. «والعبعاد و البسا» حتی فرمودند که اعتدال در گرایش عاطفی. امیرالمؤمنین(ع) فرومودند و این روایت از پیامبر(ص) هم نقل شده است حتی اعتدال در محبت خود این‌ها فرمودند «سیهلک فی سفنان» دو گروه در رابطه با من هلاک می‌شوند و هلاک هم می‌کنند هم «یَهلِک» و هم «یُهلِک». هم خودشان از بین می‌روند و هم دیگران را صدمه می‌زنند و هر دوتایش هم در رابطه با من است. یکی «محبٌ مفرط» این دوستداران افراطی ما. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند دو گروه به اسلام و امت اسلامی صدمه می‌زنند یک گروه این عاشقان دیوانه ما هستند که محبت ما را دارند ولی شعور شیعه اسلامی را ندارند! فرمودند این‌ها به ما صدمه می‌زنند «محبٌ مفرط، یذهب به الحب إلی غیر الحق» محبت بیش اندازه آن‌ها را از مسیر حق و اعتدال خارج می‌کند و می‌روند افراط و تفریط می‌کنند و در مسیر باطل می‌روند. ما عاشق بی‌کله نمی‌خواهیم. در یکی از کشورها بود که شیعیان آنجا عاشورا ذغال و آتش درست می‌کنند و می‌روند پابرهنه روی آن راه می‌روند. خب آدم نگاه می‌کند می‌گوید عجب شیعیان آتشی‌ای این‌ها هستند. بعد نماز نمی‌خواند! اسم اباعبدالله می‌آمد گریه می‌کرد، بعد نماز نمی‌خواند، ماه رمضان می‌شود روزه نمی‌گیرد. می‌گویی چرا روزه نمی‌گیری؟ می‌گوید عاشق آقا باش، آقا درست می‌کند! کجا درست می‌کند؟ کی به تو گفته؟ خصوصی در گوش تو گفته که درست می‌کند؟! خودش که ظهر عاشورا دارد شهید می‌شود همه دارند پرپر می‌زنند خودش به نماز می‌ایستد، او نماز امام بوده و آن روزه‌های امام بوده است چطور تو یک چنین حرفی می‌زنی؟ معلوم می‌شود که تو از امام حسین هم حسین‌تری. اگر این امتیاز بود که خودش داشت. اگر عاشق مرخص است، خودش که باید مرخص‌تر باشد! ولی خودش از همه مقید‌تر است. چطور به تو یک امتیازی دادند و یک امتیازی به حسینی‌ها دادند که به خود حسین ندادند.

امام رضا(ع) در یک جلسه‌ای نشسته بودند که یک برادری داشتند که از همین‌ها بود، اسم او زید بود. نشسته بود گوشه جلسه حرف می‌زد و می‌گفت اهل بیت فلان، اهل بیت فلان و... خب که حرف‌ها و روایات اهل بیت(ع) را گفت که همه‌اش درست است گفت در ضمن ما اهل بیت هستیم. راست هم می‌گفت بالاخره برادر امام رض(ع) بود پسر موسی‌بن‌جعفر(ع) بود. همین‌طور که داشت همین حرف‌ها را به آن بغل دستی‌اش می‌زد که ما هر کار بکنیم بهشت ما تضمین شده و هرکس هم با ما باشد همین‌طور است. امام رضا(ع) برگشتند رو به او گفتند و با عصبانیت گفتند زید چه می‌گویی؟ مزخرف! اگر این‌طور است که بدون عمل صالح می‌شود به بهشت رفت، معلوم می‌شود که تو از پدرمان موسی‌بن‌جعفر(ع) بالاتر هستی. چون او با آن همه عمل صالح، اگر بهشتی باشد به بهشت می‌رود، او با آن همه عمل صالح به بهشت می‌رود تو بدون عمل صالح به بهشت می‌روی؟ معلوم است تو از پدرمان خیلی بالاتر است! چون او هزینه داد و به بهشت رفت و تو بدون هزینه می‌روی؟ گفت تو بدون بنزین هم می‌روی ما با بنزین هم با سختی این مسیر را می‌رویم! امام رضا(ع) فرمودند چرا مزخرف می‌روی؟ بدون عمل صالح هیچ کس به بهشت نخواهد رفت. این وعده‌ای است که خداوند در قرآن داده است. خلاف عقل هم خلاف عدل است.

امیرالمؤمنین(ع) فرمود دو گروه در رابطه با من نابود می‌شوند یکی این دوستداران افراطی ما، بی‌کله‌اند نه عقل سرشان می‌شود نه عدل، نه حق، نه حقوق. «و مبغض مفرط» یکی دشمنان افراطی ما، کسانی که بغض ما را افراطی دارند. «یذهب به بغض الی غیر الحق» آن دسته اول، محبت افراطی منحرف می‌کند این دسته را کینه افراطی منحرف‌شان می‌کند. این‌ها به خاطر کینه‌شان به ما چشم‌شان را روی حق می‌بندند یک عده هم به خاطر عشق افراطی‌شان به ما چشم‌شان را به روی حق می‌بندند. «و خیر الناس فیّ» بهترین مردم در رابطه با من بگویم که چه کسانی هستند؟ «خیر الناس فیّ حالاً أن نمط اوسط» بهترین گروه در رابطه با من، آن دسته میانه‌اند. که نه حب افراطی و نه بغض افراطی دارند. من آن‌ها را قبول دارم و آن‌ها نجات پیدا می‌کنند. ما با آن‌ها هستیم، آن‌ها هم با ما هستند. «والقصد فالزموه» با آن‌ها باشید و این اعتدال را همه جا از ما خواستند. اعتدال این است. شما این اعتدال را باید به این مذهب نسبت بدهید نه این که هرجا افراط و تفریط دیدید حق ندارید به این مذهب نسبت بدهید. ولو ما همه‌مان خودمان را پیروان این مذهب و دین می‌دانیم. آن نقطه‌ای که خواستم بگویم امیدوارم روشن شده باشد.

نسبت دین و متدینین؛ همه جا این است. روایت از این باب زیاد است. یکی دیگر عرض کنم «ثلاث من کل دین فقط اکمل الایمان» سه چیز است که از نظر ما معیار ایمان است. کسی این سه تا چیز را دارد معلوم می‌شود واقعاً مؤمن است. ببینیم این سه چیست؟ هر سه تا، سه تا میانه‌روی است. یکی را فرمودند «اعتدال در دوستی و دشمنی». گوش کنید: «العدل فی الغضب و الرضا» وقتی که حالت خوب است و عصبانی هستی در هر دو حال، تسلیم عدل و تابع حقوق و حدود باشید. فرمودند این آدم را ما قبول داریم و از نظر ما مؤمن است. چه در وقتی که خوشحال است و چه در وقتی که ناراحت است در هر دو حالت بتواند حد و حدود را حفظ کند. در دوستی و دشمنی معتدل باشد. یعنی اگر با کسی دشمنی داری و در این آدم یک خصلت خوبی هست آن خصلت خوب او را نفی نکن. یک کسی با تو رفیق است و چهارتا عیب دارد عیب‌های او را ندیده نگیر که چون با من است اشکالی ندارد. نه؛ انصاف داشته باش.

دوم فرمودند: «القصد فی الفقر و الغنا» اعتدال اقتصادی. توسعه اسلامی نه طرفدار جامعه فقیر است نه طرفدار جامعه‌ای که همین‌طور می‌خورد و بالا می‌آورد و کاری ندارد حق و باطل چیست. سرمایه‌داری افراطی. فرمود «القصد» اقتصاد و میانه‌روی در «فی الفقر و الغنا» اعتدال در مسائل اقتصادی.

ما یک جامعه‌ای می‌خواهیم همه زندگی مرفه متوسط شرافتمندانه اخلاقی و آبرومند داشته باشیم. نه این که یک کسی از سیری بترکد و یکی از گرسنگی بمیرد. «والاعتدال خوف و الرجاء» حتی در حالات روحی‌تان هم اعتدال داشته باشید حتی نسبت به خداوند. فرمودند این‌هایی که فقط خوف از خدا بر آن‌ها حاکم است خیر. این‌هایی هم که فقط رجا و امید بر آن‌ها حاکم است یعنی صددرصد به فضل خدا مطمئن هستند که هیچ خوفی ندارد، فرمودند این هم نه. فرمودند خوف و رجا با هم باشد،‌ ترس و امید با هم. نه ترس افراطی و نه امید افراطی. نه غرور نه یأس. خب باید به منابع رجوع کرد و این‌ها را دید و نتیجه گرفت. نه این که از روی رفتار ما باشد. اما آن تعبیر هم درست است فرمودند طوری رفتار کنید که از روی شما بگویند این شیعه است. در روایت دارد که فرمودند کاری کنید که در هر محله و منطقه و جایی هستید وقتی دنبال امین‌ترین فرد می‌گردند همه ولو غیر مسلمان و غیر شیعه، بگویند چه کسی در این محله از همه امین‌تر است همه بگویند «فلانیٌ شیعیٌ» او شیعه است امانت‌دار است. بپرسند چه کسی از همه صادق‌تر ست؟ در این محله راست می‌گوید و هیچ کس از او دروغ نشنیده، امام(ع) فرمودند همه بگویند «فلانیٌ شیعی» یک مسلمان در محله داریم که هر کس می‌خواهد امانت بگذارد می‌رود پیش او. اگر کسی می‌خواهد دروغ نشنود برود با این صحبت کند. اگر کسی در محله مشکل دارد برود در خانه این مسلمان، این شیعه است. حرفی که امام(ع) زدند این است که مایه ننگ ما نباشید مایه فخر ما باشید.

حالا در منابع ما، متفکران اسلامی راجع به مسئله افراط و تفریط در جوامع خیی بحث کردند که امت اسلامی و جوامع اسلامی مواظب باشند که دچار افراط و تفریط نشوند و از مسیر خارج نشوند چون این اسلام است و این هم شما هستید. متفکران مسلمان از مذاهب مختلف، در حوزه‌های مختلف. در حوزه فلسفه تاریخ، در حوزه علم‌الاجتماع، در حوزه فلسفه، کلام، تفسیر، فقه، این‌ها همه به جهات مختلف، عرفان و تعلیم و تربیت به آن‌ها اشاره کردند. در قرآن و احادیث این‌ها زیاد است و متفکران اسلامی هم راجع به این با استناد به همین بحث کردند. مثلاً «ابن‌خلدون» که دوستان می‌دانید به عنوان پدر جامعه‌شناسی جدید در دنیا مطرح است،‌ حالا مسلمان‌ها با ابن‌خلدون کاری نداشتند چون اروپایی‌ها قرن نوزدهم آمدند گفتند که ما یک متنی را پیدا کردیم این ابن‌خلدون همه چیزهایی را که ما می‌گوییم جامعه‌شناسی تحلیلی و آزمونی و تجربی است و بررسی کردیم آن موقع او انجام داده است، بعد که مسلمان‌ها دیدند اروپایی‌ها دارند می‌گویند که ابن‌خلدون سرش می‌شده، یک مرتبه در کشورهای اسلامی هم کرسی ابن‌خلدون و پایان‌نامه ابن خلدون آمد! همه کارهای ما طوطی‌وار است. ابن‌خلدون یک بحثی دارد به نام «نظریة عصبیت» حتماً دوستان شنیدند که راجع به "علل تسریع سقوط سرمایه‌های اجتماعی" بحث می‌کند که چطور می‌شود یک تمدن و یک حکومتی، یک جامعه‌ای سقوط می‌کند؟ یک تمدنی افول می‌کند؟ یا این افول سریع‌تر می‌شود؟ تقریباً به تمام چیزهایی که اشاره می‌کند به معنی دور شدن از تعالیم نبوت است. تعالیم انبیاء است. می‌گوید یک مورد آن تجمل‌گرایی و اسراف است. بررسی می‌کند و می‌گوید تمام جوامع و تمدن‌هایی که سقوط کردند برای این بود که آن وقتی که رشد کردند یک نوع اقتصاد و میانه‌روی و عقل اقتصادی در زندگی‌شان بود. آن وقتی که شروع به اسراف و تجمل کردند سقوط آن‌ها شروع شده است. یا فرض بفرمایید می‌گوید یک علت دیگر آن «خشونت و سخت‌گیری و استبداد» است. یکی «تجاوز به حقوق مردم» است. یکی «غفلت از ارتباط متولیان جامعه با مردم و نیازهایشان» است. بی‌خبری تصمیم‌گیران از وضعیت جامعه است. خب همه این‌ها دقیقاً همه آن چیزهایی است که در قرآن و حدیث به آن اشاره شده است. حالا جامعه اسلامی در یک دوره‌ای رعایت نکردند، بخصوص در این یکی دو قرن اخیر که نابود شدیم. همه کشورهای اسلامی تحت استثمار و حکومت‌هایی هستند که حاکمان آن‌ها همه سکولار، مستبد و دیکتاتور و تقریباً همه دست‌نشانده کفار هستند. خب همین کارها را کردیم این بلاها سرمان آمد. چطوری می‌شود یک اسمی را امت اسلام گذاشت؟ کدام امت اسلام؟ اسلام می‌گوید جهاد، ولی این‌ها ترسو هستند. اسلام می‌‌گوید عدالت، ولی شما در کشورهای اسلامی ظلم می‌بینید. اسلام می‌گوید نظم، ولی شما بی‌نظمی می‌بینید. می‌گوید اخلاق، ولی بی‌اخلاقی می‌بینید. چطور می‌شود این‌ها را به دین نسبت داد. خیلی از کسانی که در حوزه تفکر سیاسی بحث کردند به این‌ها اشاره کردند.

«ماوردی» که «الاحکام السلطانیه» را نوشته و یک نظریه‌پرداز مهم سنّی است که برای اهل سنت کتاب او مطرح است. البته در باب صفات امام و وظایف امام، حتی خلع امام بحث می‌کند و یک جاهایی به ما نزدیک است و یک جاهایی نه. چون یک جاهایی استبداد اجتماعی را هم تئوریزه می‌کند! که شیعه قبول ندارد. ولی همان «ماوردی» هم خیلی جاها اشارات قشنگی می‌کند که همه آن‌ها با اسناد به قرآن و حدیث است و نشان می‌دهد که یک جامعه چطور افول می‌کند، ضعیف می‌شود، وابسته می‌شود و سقوط می‌کند. چطوری در یک جامعه‌ای اخلاق سقوط می‌کند؟ چطوری اخلاق و مدیریت سقوط می‌کند؟ چطوری مردم در یک جامعه‌ای تنبل می‌شوند؟ شما الآن در دنیا جوامعی دارید که می‌بینید از تعطیلی فرار می‌کنند؟ ولی جامعه‌هایی هستند که منتظر تعطیلی هستند! خب این‌ها با هم فرق می‌کنند.

یکی از دوستان ما بچه‌اش را کلاس اول ابتدایی گذاشته بود می‌گفت روز اول مدرسه، روز اول مهر رفت، ظهر آمد خانه گفت بابا سه ماه تعطیلی کیه؟ خب از این ملت، یک چیز درمی‌آید، از آن ملتی هم که دعوا می‌کند تعطیلی نداشته باشد یک چیز دیگر درمی‌آید! خب از یک جامعه‌ای که همه‌مان به هم دروغ می‌گوییم یک روابط اجتماعی، یک روابط اقتصادی و یک روابط خانوادگی بیرون می‌اید. خانواده که همه به هم دروغ می‌گویند! کارفرما و کارگری که کلاه همدیگر را برمی‌دارند. معلم و شاگرد، استادی که کلاه شاگردش را برمی‌دارد و شاگردی که کلاه استادش را برمی‌دارد. می‌دانید که چه می‌گویم! بخصوص در حوزه پایان‌نامه‌ها. پایان‌نامه می‌فروشند! استاد هم این را می‌داند! برای این که او خودش هم نمی‌خواند! خب استاد کلاه دانشجو را برمی‌دارد و دانشجو هم کلاه استاد را برمی‌دارد. داریم الحمدلله تولید علم می‌کنیم! خب این‌ها کجایش با اسلام انطباق دارد؟ بعد می‌گویند این مسلمان‌ها را نگاه کن، بفهم اسلام چیست! نخیر آقا. اتفاقاً ما را نگاه کن بفهم اسلام درست می‌گفت چون ما خلاف آن را عمل کردیم به این وضع رسیدیم!

«خواجه نصیرالدین طوسی» در قرن 6 و 7، در بدترین شرایط، وقتی مغول‌ها آمدند و تمدن اسلامی ایرانی را نابود کردند که می‌دانید پشت پرده هم صلیبی‌ها در تحریک مغول‌ها نقش داشتند چون خودشان در غرب جهان اسلام کاری نمی‌توانستند بکنند و مدام شکست می‌خوردند، در تحریک مغول‌ها نقش داشتند که از شرق بیایند و این دیوانه‌ها آمدند همین‌طور زدند و نابودند کردند. زمین سوخته پشت سرشان گذاشتند! اصلاً کمر تمدن اسلامی را مغول‌ها شکستند. آن همه دانشگاه‌ها، کتابخانه‌ها، بیمارستان‌ها و بزرگترین مسائل که الآن آدم می‌خواند باور نمی‌کنید که هفتصد سال پیش، هزار سال پیش چه خبرهایی بوده است؟

من چند وقت پیش‌ها در اسنادی پیدا کردم که تمام این چیزها که به عنوان قوانین نیوتن و گالیله هست، همه این‌ها را مورد به مورد پیدا کردم که 700 سال پیش، 800 سال پیش، از کدام کتاب‌های متفکران اسلامی است. قانون اول نیوتن برای کیست. قانون دوم برای کیست. همه این‌ها از هزار سال پیش در آثار متفکران اسلامی هست. تمام این چیزهایی که به عنوان قانون نیوتن و قانون گالیله و جاذبه هست همه دروغ است. این تاریخ علمی که به شما تحویل می‌دهند همه‌اش دروغ است. من همه این‌ها را ثابت می‌کنم. یعنی من ثابت نمی‌کنم محقق‌ها ثابت کردند من برای شما از رو می‌خوانم. همه این‌ها دروغ است. این تاریخی علمی که به شما گفتند، تاریخ علم تکنولوژی دروغ است. صنعت تکنولوژی در تاریخ فلان دروغ است. این‌ها همه تاریخ محضو است. تاریخ همه این‌ها به 5، 6، 7 قرن قبل‌ترش برمی‌گردد با سند می‌گویم. اولین تلاش برای پرواز انسان در جهان اسلام صورت گرفت. چند قرن قبل از این برادران فلان قرن 19 و قرن 20. خب بروید ببینید. اسم افرادی هست که با دست خودشان و با مهندسی خودشان، وسایل پرواز ساختند و بارها پرواز کردند و یکی از این‌ها در یکی از همین پروازهای آزمایشی کشته شد یعنی شهید راه علم شد. چه زمانی؟ هفتصد سال قبل از این برادران! کدام انقلاب صنعتی؟ کدام تحول؟ شیعی جدید؟ فیزیک جدید؟ کدام است؟ مکانیک جدید؟ همه این‌ها دروغ است. همه این‌ها از آثار متفکران اسلامی مربوط به 5، 6، 7 قرن قبل است. من سند همه این‌ها را درآوردم. کشتی کریستف کلمب و آن کسی که رفت و اسم او را در روی قاره آمریکا گذاشتند دریانوردان مسلمان این کشتی‌ها را هدایت کردند. دریانوردی به نام احمدبن... همه این اسناد هست. او کشتی این‌ها را برد، این‌ها بلد نبودند که کجا می‌روند! هیچی اینها نمی‌دانستند. تمام این‌ها که رفتند به قاره آمریکا و بگویند کشف کردیم، مثل این است که من فردا بیام خانه شما را کشف کنم! رفتند کشف کردند. رفتید غصب کردید چرا می‌گویید کشف. چند قرن قبل، دریانوردان مسلمان همه آن‌جا رفت و آمد داشتند، تجارت کردند، آثارشان آن‌جا بوده، منتهی قتل و غارت نکردند. کدام کشف؟ این‌ها با نقشه‌های دریایی سیاحان مسلمان و با کمک دریانوردان مسلمان آن‌جا رفتند. آن وقت مسلمان‌ها می‌گویند ما 5 قرن است که داریم به آن‌جا رفت و آمد می‌کنیم آن وقت شما می‌گوید ما قرن 16 این‌جا را کشف کردید؟ ما از 5 قرن قبل داریم می‌رویم می‌آییم و این‌جا تجارت می‌کنیم. تمام این چیزهایی که به نام تاریخ علم و صنعت و تکنولوژی به شما گفتند همه‌اش دروغ است! یک روده راست در شکم این‌ها نیست! من این‌ها را ثابت می‌کنم. یعنی بروید بخوانید، بروید تاریخ علم و تکنولوژی را ببینید. تازه این‌ها چیزهایی است که بعد از هزاران سانسور و تحریف مانده، از دست‌شان در رفته است. فیزیک جدید، شیمی جدید،‌ مکانیک، نجوم، جاذبه زمین، قوانین نیوتن، همه این‌ها شناسنامه‌های جعلی برایش درست کردند. خب ما در امت اسلامی بودیم و امت اسلامی معتقد بود که علم،‌ منافاتی با ایمان دینی و معنوی ندارد. همین چیزهایی که به آن می‌گویند علوم جدید و تکنولوژی زیر سایه دین رشد کرده است کدام دعوای علم و دین؟ مگر می‌توانید عقب ماندگی امروز مسلمان‌ها را به پای اسلام بنویسید؟

«خواجه نصیر» استاد «علامه حلّی» است که در عرصه‌های مختلف کار کرده است. مغول‌ها آمدند کشور را داغون کردند و باز این آمد از انرژی مغول‌ها استفاده کرد و سوار این گاو وحشی مغولیزم و مونگولیزم شد، - می‌دانید مونگول مغول است – سوار این مونگولیزم وحشی شد امثال خواجه نصیر، و این گاو وحشی را که زد علم و تمدن و همه چیز را در این سرزمین‌ها نابود کرد. این را کنترل کرد، افسار آن را گرفت و آرامش کرد و به دست همین مغول‌ها هم اسلام و تشیع را گسترش دادند و هم رصدخانه و دانشگاه و کتابخانه را کم‌کم مجبورشان کردند که یک بخشی از آن را بازسازی کنند. خواجه کتابخانه شخصی‌اش 600 هزار جلد کتاب داشته است. ایشان در سیاست «اخلاق ناصری» را می‌نویسد، در کلام «تجرید الاعتقاد» را می‌نویسد. در حکمت و فلسفه «شرح اشارات» را می‌نویسد. در منطق، فقه، هیئت، هندسه همه جا بحث دارد. استاد علامه حلی است. راجع به دین و جامعه دینی و نبوت که منشأ دین است بحث می‌کند که هم در «تجریدالاعتقاد» و هم «عقاید» او هست که فلسفه سیاسی را با نبوت گره می‌زند. اولاً به لحاظ تئوریک ریشه حکومت لائیک را می‌زند، عدالت دینی و مشروعیت دینی حکومت را تئوریزه می‌کند بر اساس رعایت حقوق مردم و رشد مردم. حقوق مادی و رشد معنوی‌شان. آن وقت ادله اثبات نبوت را که می‌آورد که حالا من از همین جا بخش آخر عرایضم می‌شوم.

راجع به نبوت 7 – 8تا سؤال است که خیلی مطرح می‌شود من این سؤالات را خیلی سریع جواب می‌دهم. راجع به ادله اثبات نبوت بحث می‌کند می‌گوید ما چرا به پیامبران نیاز داشتیم؟ بشر چه نیازی به انبیاء دارد؟ این بشر چه کم دارد و با عقل و تجربه بشری چه کم دارد که باید انبیاء می‌آمدند؟ به چند نکته اشاره می‌کند یکی این است که خب ما یکسری ملاکاتی مصالح و مفاسدی داریم که دانستن آن برای بشر لازم است به سرنوشت بشر و به سعادت بشر مربوط می‌شود اما معرفت بشری برایش کافی نیست. یعنی عقل و تجربه بشر برای کشف و درک آن مصالح و مفاسد، لازم است ولی کافی نیست.

دوم این که مواردی وجود دارد که عقل بشر به آن می‌رسد اما اگر حمایت نشود در برابر نفس بشر از پا درمی‌آید. باید نبوت بیاید و از عقل بشر در یک عرصه‌هایی حمایت کند. پس نبوت، انبیاء و دین دو دسته تعالیم دارد. بعضی‌ها گفتند وحی آمده چیزهایی را بگوید که عقل بشر به آن نمی‌رسد. نخیر. وحی آمده دو دسته مطالب به شما بگوید. یک دسته مطالبی است که عقل بشر برای آن کافی نیست البته عقل، با آن مخالف هم نیست. ولی برای درک آن کافی نیست. دسته دوم مطالبی است که عقل بشر هم به آن می‌رسد اما با مشکلات. مثلاً ممکن است دیر برسد. وقتی عمر شما تمام شده است! من دو بار که زندگی نمی‌کنم که یک بار تجربه کنم یک بار با استفاده از آن تجربیات زندگی کنم. معما اگر دیر حل شد، انگار حل نشده است. گاهی دیر می‌شود اگر بشر بخواهد با عقل و تجربه خودش جلو برود. گاهی دیر نمی‌شود اختلاف است. یک دسته عقلا می‌فهمند و یک دسته عقلا هم خلاف آن حرف می‌زنند و هر دو هم می‌گویند ما عقلا هستیم. او هم می‌گوید فیلسوف هستم او هم می‌گوید فیلسوف هستم. خب این همه در فلسفه و ایدئولوژی‌ها این همه تناقض وجود دارد. جامعه‌شناسی پر از تناقض است. روانشناسی پر از تناقض است. برای این که او روانشناس برای این آمده که دقیقاً مکتب روانشناسی الف را زیربنایش را رد کند. این دقیقاً شده مکتب روانشناسی 2. مکتب جامعه‌شناسی (الف) می‌آید یک نظریه می‌دهد و مکتب جامعه‌شناسی (ب) می‌آید ریشه آن را می‌زند و می‌گوید من واقعیتی به نام جامعه را قبول ندارم. خب این همه تناقض است. در فلسفه‌های مختلف. فیلسوفان مختلف. در اقتصاد. او می‌گوید اقتصاد دولتی نجات‌بخش است! دیگری می‌گوید اقتصاد خصوصی و سرمایه‌داری نجات‌بخش است! خب هر دو این‌ها هم جزو عقلا هستند نمی‌توانیم بگوییم که این دیوانه است! یک مواردی هم هست که عقل بشر می‌رسد این دسته دوم تعالیم دین و انبیاء است. عقل بشر می‌رسد اما عقل باید حمایت بشود. پس انبیاء دو دسته تعالیم آوردند. بعد آنجا می‌گوید که چطور می‌شود از نبوت به حکومت رسید؟ استدلالی که می‌کند من دیگر وارد آن نمی‌شوم چون به بخش این عرایضم نمی‌رسم.

راجع به مدینه فاضله و غیر فاضله بحث می‌کند. ما تا این‌جا این بحثی را که کردیم گفتیم یکی راجع به مسئله رویکردی ذاتی به دین است و یکی رویکرد به دین‌داران است.

حالا برگردیم راجع به خود دین، حرف‌هایی که این‌ها زدند. این‌هایی که عرض می‌کنم سؤالاتی است که بچه‌ها در جلسات به من دادند که حتماً برای شما هم مطرح است که من از این فرصت استفاده می‌کنم و پاسخ می‌دهم. در حوزة اصول عقاید است.

برخلاف این‌هایی که ادعا می‌کنند - حالا خواهم گفت که چرا دلیل ندارند- منشأ "دین"، خرافات بشر است، جهل بشر است. ما اثبات می‌کنیم و متفکران بزرگ اثبات کردند که اتفاقاً خرافات منشأ بشری دارند. منشأ شرک جهل است. کفر منشأ بشری دارد. توحید منشأ بشری ندارد. منشأ دین، بشری نیست بلکه الهی است. کفر و شرک و خرافات ناشی از ترس‌های نامعقول است یا جهل بشر به حقیقت عالم یا ساخته طبقات و گروه‌ها و افراد سلطه‌طلب و اغواگرند. ما معتقدیم دین، منشأ الهی و توحیدی دارد و ساختگی و تصنعی نیست. منتهی در طول تاریخ، کسانی عکس قضیه را مدعی شدند یعنی هم بعثت الهی انبیاء و ریشه وحیانی و نبوت را انکار کردند و هم فطری بودن و جعلی نبودن دین را انکار کردند یا تحریف کردند و به علل مختلفی هم این کار را کردند.

من به این چندتا سؤالی که عرض می‌کنم دقت کنید. چون اشکالاتی است که مطرح شده و باید پاسخ آن را متفکران و متکلمان اسلامی دادند، حکمای اسلامی، عرفای اسلامی، جواب دادند من خلاصة پاسخ آن‌ها را این‌جا خدمت شما عرض می‌کنم که چه پاسخی به این سؤالات می‌دهند که البته این‌ها پاسخ‌های حداقلی است. با توجه به زمان جلسه که دارد تمام می‌شود.

یکی از حضار: ریشه همه این‌ها تزکیه و تقوا است.

آن بخش معنوی‌اش است. ما داریم بخش معرفتی و علمی صحبت می‌کنیم. بله بخش معنوی مهم است که اگر عالم دهر باشیم و بزرگترین فیلسوف و متکلم باشیم ولی آدم نباشیم فایده‌ای ندارد. این فرمایش شما درست است. این‌هایی که من دارم بحث می‌کنم سؤالات معرفتی و نظری است. بحث باطنی و شهودی و معنوی هم مهم است بلکه مهم‌تر است که الآن ما به آن کاری نداریم. باید استادان اخلاق این‌جا بیاورید آنجا راجع به مباحث اخلاقی – معنوی صحبت کنند. من خودم چون آدم اخلاقی‌ای نیستم بحث‌های اخلاقی هم نمی‌کنم یعنی بلد هم نیستم. یعنی اصلاً به ما موعظه کردن نمی‌خورد ما باید موعظه بشویم!

پرسیدند اینهایی که گفتند منشأ دین بشری و بشرساخته است و وحی و نبوت را یا انکار کردند یا تحریف، و آمدند در حوزه جامعه‌شناسی دین و روانشناسی دین، فلسفه دین، پدیدارشناسی دین، باستان‌شناسی و مردم‌شناسی دین، گشتن دنبال ریشه‌های مادی و غریزی برای دین و ایمان، مثل ترس، مثل جهل، مثل عجز و یأس بشری، می‌گویند بشر مأیوس بوده برای مبارزه با یأس یا عاجز بوده از حل مشکلات خود و برای مبارزه با عجز، خدا تراشیده و دین ساخته است! جاهل بوده نمی‌دانسته که دارد در عالم چه اتفاقاتی می‌افتد، بشر ابتدایی، عوام و جاهل بوده، خدا را جعل کرده که مشکلات جهل خود را یک جوری پوشش دهد و توجیه کند! برای مبارزه با یأس، برای توجیه عجز خودش این‌ها را بشر ساخت برای غلبه بر ترس یا بدائی معاش و اقتصاد، یا برای امیدسازی مصنوعی، یا مبارزه با یأس، یا توجیه عجز، یا بر اساس تخیل و توهم. هر کدام از این‌ها که گفتم یک اشکال است. هر کدام از این‌ها را یک عده گفتند. در اروپا کسانی گفتند که حالا اسم‌هایشان را نمی‌خواهیم بگوییم، با افراد کاری ندارم. در این‌جا هم ترجمه می‌کنند روشنفکران خودمان به اسم خودشان به ما قالب می‌کنند! روشنفکران ما خیلی کارهایشان خوشمزه است و خیلی راحت هستند مدام با تقلب سر جلسه امتحان می‌آیند! حرف‌هایی که می‌زنند که تقریباً برای زدن آن حرف‌ها هیچ عرقی نریختند! خودشان فکر نکردند. ترجمه می‌کنند و منبع و رفرنس نمی‌دهند این هم مشکل ما با این‌هاست.

یا فرض بفرمایید که طبقه و افرادی برای سلطه بر دیگران دین را ساختند که از طریق تهدید و تقدیس و توجیه‌های مذهبی به منافع خودشان برسند. این‌ها که می‌خوانم عین عباراتی است که در اروپا نوشته شده است! از قرن 17 تا قرن 19 و 20، حالا کمتر این حرف‌ها را می‌زنند. بنابراین دین، ریشه الهی ندارد، نبوت و عصمت هم دروغ است یا حداکثر نوعی مجازگویی است یعنی همان کلام‌الله حقیقی وجود خارجی ندارد! و پیامبر هم همچین پیامبر پیامبر هم نیست!

تحلیل بعضی از کسانی که دین را قبول نداشتند و منشأ دینداری را ترس بشر دانستند، پاسخ‌هایی که اجمالاً این‌جا مختصر عرض می‌کنم که البته پاسخ‌ها خیلی بیش از این‌هاست و مفصل‌تر است. من خیلی سریع بعضی از کُدها را خدمت شما عرض کنم البته خودتان می‌دانید، حرف‌های تازه‌ای نیست، حرف‌های من هم نیست، عرض کردم این‌ها را متفکران اسلامی گفتند، نوشتند و در کتاب‌هایشان بحث کردند باید بروید بخوانید.

اولاً کسانی که منشأ دینداری را ترس بشر دانسته‌اند هیچ برهان و استدلالی نیاوردند برای این که این را اثبات کنند. به چه دلیل؟ شما می‌آیید می‌گویید منشأ دین ‌داری در طول تاریخ ترس بشر بوده است. خیلی خوب به چه دلیل؟ از کجا این را فهمیدی؟ استقراء کردی؟ در طول تاریخ نظرسنجی کردی؟ تک تک دینداران و جوامع دینی را رفتی بررسی کردی ببینی چرا دین‌دار شدند؟ همه این‌ها ناشی از ترس‌شان بوده است؟ اولاً به چه دلیلی این حرف را می‌زنید؟ از کجا این ادعا را آوردید؟ چطوری اثبات می‌کنید؟ تو از کجا فهمیدی که همه یا اکثریت از سر ترس ایمان آوردند؟ صرفاً ادعا می‌کنید نه هیچ سند تاریخی دارید، نه هیچ تجربه عینی و نه برهان نظری برای این ادعا نیاوردید. خب بنده هم عکس آن را ادعا می‌کنم. سر به سر! اصلاً ما ادعا می‌کنیم همین الآنی که داریم با هم صحبت می‌کنیم ادعا می‌کنیم که چهارتا گوسفند گوشتخوار بالدار پرنده در مریخ دارند با هم بحث فلسفی می‌کنند! می‌گویید نه بروید ببینید! این ادعایی که شما می‌کنید با این حرف بنده چه فرقی دارد؟ در طول تاریخ دینداران، هرکسی دیندار شده است از سر ترس دین‌دار شده است! خب بنده هم عکس این را ادعا می‌کنم. سر به سر! تا حالا سر به سر. چون تو نه قرار است دلیل بیاوری و نه من باید دلیل بیاورم! این اصل اشکال این است. منکر باید دلیل بیاورد یا مدعی؟ تو داری ادعا می‌کنی که در طول تاریخ، منشأ دینداری این بوده است باید دلیل بیاورید. هیچ برهانی نیاوردند. نه دلیل تاریخی و نه برهان فلسفی؛ تا این لحظه‌ای که ما داریم با شما صحبت می‌کنیم هیچ برهان و دلیلی آورده نشده که دین‌داران در طول تاریخ از سر ترس دین دارند و ایمان آورده‌اند؟ البته ما انکار نمی‌کنیم که یک بخشی از دین‌داران امروز و دیروز همه از سر ترس دین داشتند؟ اما تو چطوری این را ثابت می‌کنی که همه این‌طوری بودند؟

ثانیاً فرض کنیم کسی یا کسانی یا حتی اکثریت، بلکه حتی همه مردم، در یک دوره‌ای یا جامعه‌ای از سر ترس و توهم دین‌دار و خداپرست شده باشند این کجا ثابت می‌کند و چطوری ثابت می‌کند که دین محصول ترس است؟ ببینید همان عرضی که اول عرایضم کردم. فرض کنید شما اثبات کردید – که اثبات نکردید و نمی‌توانی هم اثبات کنید – فرض کنید اثبات کنید اکثر دین‌داران در طول تاریخ از سر ترس دین‌دار شده‌اند، از این گزاره، منطقاً چطوری نتیجه می‌گیرید که دین محصول ترس است؟ این دوتا گزاره چطوری به هم مربوط هستند؟ این چطوری از آن نتیجه منطقی می‌گیرد؟ منطق اگر خواندید این چطوری نتیجه منطقی آن است؟ حتی اگر آن را هم ثابت کنید که نمی‌کنید که نکردید این نتیجه‌اش نیست. دلیل نمی‌شود که پس دین هیچ ریشه و منشأئی ندارد، حقانیت و حقیقت ندارد، منشأ الهی ندارد.

به عبارت دیگر، چگونه از ترسو بودن فلان دین‌دار یا فلان جامعه دینی می‌توان نتیجه گرفت که دین محصول ترس است؟ می‌شود نتیجه گرفت؟ مثل این که بنده بگویم ده نفر را دیدم که این‌ها عینک می‌زنند و خورشت قیمه هم دوست دارند پس علت میل به خورشت قیمه، عینک زدن است! این ادعای آقایان همین‌قدر منطقی است. خب بنده هم صد نفر را دیدم که این‌ها عینک نمی‌زنند و خورشت قیمه هم دوست دارند یکی‌اش هم خودم هستم. این همه ترسوی بی‌دین در دنیاست، و این همه دین‌دار نترس در دنیاست، این‌ها را چکار می‌کنید؟ چرا این بی‌دین‌هایی که ترسیدند، یا همین ترسی که دین‌دارها داشتند او هم داشته، این‌ها دین ندارند، تعدادشان هم بیشتر است و چرا دین‌دارانی که بدون هیچ ترسی ایمان آوردند، آن‌ها هم تعدادشان در طول تاریخ کم نبوده است. این دوتا را چکار می‌کنید؟ سرشان را زیر آب می‌کنید که برهان‌تان درست دربیاید؟ گفت ما استقرا کردیم، در فلان‌جا رفتیم شمردیم تمام درختان این‌طوری بودند، البته یک اطلاع جنبی هم دارد و آن که این درخت‌هایی که این‌طوری نبود قبلاً اره کردیم. مثل این که شما تیراندازی بلد نیستید تیر را می‌زنید به هرجا خورد بعد می‌روید دور آن را خط می‌کشید بعد می‌گویید دیدید زدم به هدف! تو به هدف نزدی، بلکه تو هدف را جای تیرت آوردی! این چطور برهانی است؟ این چطور نتیجه‌گیری است؟ این همه دین‌دار نترس در طول تاریخ داریم که این ترسی که شما می‌گویید نداشتند که عاقبت چه می‌شود؟ ما چه می‌شویم؟ سرنوشت چه می‌شود؟ این ترس را نداشته و بدون این ترس ایمان آورده است. با محبت، با عشق، با استدلال ایمان آورده است اصلاً نگران این چیزها نبوده و نیست. و این هم بی‌دینی داریم که همین ترس را دارند، ترسو هستند ولی دین ندارند. این ترسی که می‌گوییم ترس خاصی که آن‌ها می‌گویند دارم می‌گویم، این دوتا مورد نقض را چکار می‌کنید؟

ثالثاً؛ این که چرا بشریت برای غلبه بر این ترس به خداوند متمسک بشود؟ به این سؤال چه جوابی می‌دهید؟ فرض کنید بر همه بشریت در طول تاریخ یک ترسی حاکم بوده، بخاطر این ترس آمدند به خدا ایمان آوردند، چرا به خدا ایمان دارند؟ مگر ایمان به خداوند علاج این ترس است؟ مگر این تنها علاج آن است؟ مگر این آسان‌ترین علاج این ترس بوده؟ چرا به خود طبیعت و عوامل طبیعی قانع نشوند؟ آن که راحت‌تر است. بشر چه مرضی داشته که لقمه را از پشت سرش خورده است؟ انکار خداوند که اتفاقاً راحت‌تر بوده است. می‌شود خدا را انکار کرد و مشکل این ترس را حل کرد مثلاً گفت کل این ترس توهم است همین‌طور که شما می‌گویید. اگر گفتید این ترس، توهم است احتیاجی به فرض خدا و آخرت و معاد و حق و باطل، عدل و ظلم و بهشت و جهنم نیست. اتفاقاً راحت‌ترین کار چه بوده و هست؟ انکار خود این ترس است. گفت آقا همیشه از تاریکی می‌ترسیدم که توی این اتاق چیست؟ گفت توی این اتاق هیچی نبود الا ترس! تو از هیچی می‌ترسیدی، توی اتاق چیزی نبود،‌ ترس بود. توی آن رفتی دیگر هیچی نیست. خب اگر منشأ اعتقاد به خداوند این بود این همه قدرت تاریخی و ریشه‌های تاریخی در ایمان که حتی در کشورهای کمونیستی که 70 سال کلیساها و مساجد را طویله کردند! قرآن‌ها و انجیل و همه چیز را سوزاندند! الآن اگر به کشورهای کمونیستی بروید نه تنها مردمان آن‌ها مذهبی‌اند از غربی‌ها مذهبی‌ترند، خرافی‌ترند!

در مسکو یک رودخانه‌ای است که زمستان‌ها یخ می‌بندد. یک پلی است من دیدم 10- 20 تا درخت آهنی، شبیه درخت درست کردند همه‌اش هم قفل و پارچه بهش هست. مثل این‌ها که می‌روند نذر می‌کنند پارچه می‌بندند. تازه این هیچ ربطی هم به مذهب ندارد، این فیلم‌ها را فقط می‌خواهند آدم مذهبی نشان دهند یک دست آن شمع است و یک دست آن قفل است، یک دستش هم می‌رود یک جایی یک پارچه‌ای به درختی، دم گوسفندی، شاخ بزی می‌بندد این شده علامت مذهب در سینمای ما! همه‌اش بدعت و خرافه است. ما در تمام مذهب یک روایت و آیه نداریم که به یک جایی پارچه ببندی، شمع روشن کنی. همه این‌ها بدعت است، یا از مسیحی‌ها یاد گرفتند یا غربی‌ها و بودایی‌ها و هندی‌ها یاد گرفتند. گل روی قبر مرده می‌گذارند، طرف پدرش می‌میرد می‌گوید متأسفم! بیخود متأسفی، مسلمان که نمی‌گوید متأسفم! از بس این فیلم‌ها را می‌بینند ادبیات همه هم عوض شده! یک فرهنگ مزخرف ماتریالیستی است. طرف می‌آید می‌گوید این مشگل خودته! این مشکل شماست! مسلمان مگر این‌طوری حرف می‌زند؟ مسلمان می‌گوید مشکل تو، مشکل من است! مشکل تو است یعنی چی؟ مسلمان می‌گوید من چه کار می‌توانم برایت بکنم؟ کاری از دست من برمی‌آید؟ پدرش مرده می‌گوید متأسفم! متأسفم چیست؟ باید بگویید خداوند انشاء الله او را مورد مغفرت قرار بدهد و به شما صبر بدهد و بخاطر این صبر به شما اجر بدهد. مسلمان این‌طوری حرف می‌زند. مگر مرگ، تأسف است؟ این ادبیات‌های مزخرف در همه چیز، بین ما دارد حاکم می‌شود. همه را هم از توی همین فیلم‌ها و کارتن‌ها می‌نشینیم یاد می‌گیریم. کاری به دین نداریم آن وقت اسم ما جامعه مسلمان مذهبی است. هر کاری که این‌ها گفتند نکن می‌کنیم و هر کاری که گفتند بکنید نمی‌کنیم. ما این‌طوری مذهبی هستیم! اتفاقاً از روی رفتار ما دقیقاً می‌شود امام صادق(ع) را شناخت! چون ما دروغ می‌گوییم معلوم می‌شود که ایشان گفته راست بگویید. ما خیانت در امانت می‌کنیم، معلوم می‌شود که ایشان گفته نکنید. امام سجاد(ع) می‌گوید اگر شمشیری که با آن سر پدرم در کربلا بریدند پیش من امانت بگذارم من در امانت خیانت نمی‌کنم. شمشیری را که با آن سر حسین را بریدند. خب این‌ها کی‌اند ما چی هستیم؟!

سؤال بعدی ما از این آقایان این است که چرا بشریت برای غلبه بر این ترس، به خداوند متمسک بشود؟ چرا کار سخت‌تر را بکند؟ پیچیده‌تر؟ چرا به خود طبیعت و عوامل طبیعی قانع نشود؟ یا باید بشریت را در طول تاریخ احمق فرض کنیم یا دین‌داری بشر در طول تاریخ را محصول توطئه و برنامه‌ریزی پشت پرده بدانید. همان توهم توطئه که به ما می‌گویند خودشان دارند، یک فوبیا نسبت به دین، یک بیماری روانی. انگار که یک عده در طول تاریخ نشستند توطئه کردند از ترس بشر، سوء استفاده کردند، دین ساختند و به حلقوم همه فرو کردند که خدا هست،‌ بهشت است، جهنم هست، فرشته هست، حق و باطل فرق می‌کند، عدل و ظلم فرق می‌کند، این چه طور تحلیل علمی تاریخ است؟

اشکال چهارم، جواب چهارم؛ اگر این ترس منشأ منطقی هم داشت چه؟ این ترس منطقی نیست که نه من خودم به این عالم آمدم، نه به اراده خودم از این‌جا می‌روم، نه می‌دانم بعدش چه می‌شود، نه می‌دانم این‌جا چکار کنم بعداً چه می‌شود؟ این ترس غیر منطقی است؟ چه کار کنم چه می‌شود؟ ترس از این که سرنوشت من چه خواهد شد؟ اصلاً از این منطقی‌تر ترسی در عالم وجود دارد؟ حالا چون ترس است بد است؟ این ترس خیلی منطقی است. اگر این ترس، منطق داشت چه؟

اشکال پنجم؛ فرض کنیم که ما می‌ترسیم و این ترس هم منطقی نیست حالا اگر ما جداگانه یک ترس غیر منطقی داریم جداگانه در کنار آن هم دلایل منطقی داریم. این یک فرقی با آن قبلی دارد. فرق آن روشن است. ببینید آن قبلی، در دلیل چهارم گفتیم که این ترس را چه کسی گفته غیر منطقی است؟ اگر این ترس خودش منطقی بود چه؟ در دلیل پنجم اضافه کردیم که فرض کنیم این ترس غیر منطقی است. خیلی‌ها کارهای غیر منطقی می‌کنند مگر ما همه کارهایمان منطقی است؟ شما حضرت عباسی از صبح تا به همین الآن، چندتا کارتان منطقی بوده و چندتا غیر منطقی بوده است؟ اصلاً طرف گفت هرکسی که در را می‌بندد و دستگیره در را دوباره امتحان می‌کند ببیند بسته است یا نیست این روانی است؟ یعنی همه ما به یک درصد روانی هستیم! پیش روانشناس هم که می‌روید مواظب باشید چون بعضی از آن‌ها دست کمی از ماها ندارند! هرکسی در را می‌بندد که خودش مطمئن است بسته است، دوباره باز می‌کند می‌بندد این دیگر روانی است! چون دیگر هیچ دلیل منطقی برای این کار وجود ندارد. خب خیلی از کارهای ما علل روانی دارد، منطقی نیست. فرض کنیم این ترس غیر منطقی در ما هست. حالا ما اگر جداگانه از این دلیل غیر منطقی، دلیل هم برای خداپرستی داشتیم، برای ایمان داشتیم، آیا غیر منطقی بودن این ترس، صدمه‌ای می‌زند بر منطقی بودن آن دلیل ما؟ این فرق پنجم با چهارم است. فرضاً ما از یک چیزی بترسیم انگیزه روانی برای دین‌داری داشته باشیم. آن وقت در کنار آن اگر برهان و استدلال برای دین‌داری داریم این برهان را چکار کنیم؟ دور بیندازیم؟ ندیده بگیریم؟ مثل این که شما چماق را بالای سر من گرفتید من را می‌ترسانید بعد به من بگویید 6 ضربدر 7 چند می‌شود؟ من هم از چماقت بترسم هم بگویم 42. بعد تو بگویی این فایده ندارد چون تو ترسیدی گفتی 42 ! خب حالا یا من ترسیدم یا نترسیم 6 × 7 = 42 می‌شود. آن را چکار کنم؟ خیلی خب من ترسیدم،‌ ترس من منطقی نبود – حالا این‌جا منطقی بود – ترس من منطقی نیست، حالا اگر من غیر منطقی ترسیدم 6 × 7 = 42 نمی‌شود؟ باز هم نمی‌توانید نتیجه بگیرید. حتی اگر ترس ما غیر منطقی باشد نمی‌توانید نتیجه بگیرید که منشأ دین، ترس است. و دین باطل است و مزخرف است. نمی‌توانید جر بزنید و بگویید تو ترسیدی، و منشأ پاسخ تو ترس بود! بله ترسیدم، ولی جوابم درست است.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha